سفارش تبلیغ
صبا ویژن

علاوه بر دریافت وحی ، نبی و امام در وظیفه نیز متفاوتند . وظیفه پیامبر تبلیغ و ترویج و دعوت از مردم است . در حالی که امام نه آورنده شریعت و قانون است و نه از آن جهت که امام است وظیفه دارد سراغ مردم برود و آنها را دعوت ، تبلیغ ، امر به معروف و نهی از منکر کند . بلکه انجام این امور وظیفه هر فرد مومنی است و امام هم به عنوان فردی از مومنین این وظایف را بر عهده دارد .قیام امام حسین (ع) بدین جهت نبود که امامِ وقت است بلکه آن قیام وظیفه هر مومن بصیر آن عصر بود .امام مرجع و شاخصی است برای حل اختلاف هایی که منشا آن هم خود علما هستند . مَثَل امام مَثَل کعبه است . باید یک شاخصی باشد تا اگر مردم خواستند حق را در بین اختلافات بیابند به او مراجعه نمایند .



برچسب‌ها: امامت و ولایت،

تاریخ : یکشنبه 90/6/20 | 2:39 عصر | نویسنده : میلاد غنی زاده | نظر

امام در لغت فارسی به معنای پیشواست ، اما صرف کلمه امام دارای بار ارزشی نیست چرا که اگر امامی عادل و راهیافته باشد موجب هدایت و اگر امامی فاسق باشد سبب ضلالت می گردد .

شما امام حقید یا باطل ؟  علی شیعه سنی حکومت خلافت امام امام حق امام امام حق باطل شیعه سنی



برچسب‌ها: امامت و ولایت،

تاریخ : یکشنبه 90/6/20 | 2:38 عصر | نویسنده : میلاد غنی زاده | نظر

حدیث ثقلین که به تواتر یا سند قطعی ثابت شده « کتاب الله و عترتی، اهل بیتی » است ولی حدیث ثقلین گونه‌ای دیگر نیز روایت شده است که پیامبر(ص) فرمود: من دو چیز در میان شما گذاشتم اگر به آن متمسک شوید گمراه نمی‌شوید، کتاب خدا و سنت من. و آن دو از هم جدا نمی‌شوند تا آنکه درکنار حوض کوثر بر من وارد شوند.»

اولا روشن است که حدیث اول (کتاب الله و عترتی) حدیث متواتر و لا اقل مشهور مستفیض قطعی است و قابل قیاس و معارضه نیست با حدیثی که در هیچ یک از صحاح سته نیامده و در کتب دیگر به صورت مرسل یا یه سند ضعیف نقل شده و انگیزه های سیاسی از طرف خلفا برای جعل آن بود.
 

ثانیا:اگر سرگذشت غم‌انگیزی که تدوین و نقل سنت شریفه را بدانیم که چگونه از ابتدا مورد بی‌مهری خلفا قرار گرفته و با شعار « حسبنا کتاب الله » از نقل آن جلوگیری و صحابه را پرهیز می‌دادند به ویژه  مناقب و فضائل  اهل‌بیت ممنوع بود، و بر عکس راویان را بر جعل روایات مخالف آن تشویق می‌نمودند، آنگاه به مدت صد سال از تدوین آن جلوگیری نمودند.
 

اگر حدیث دوم (کتاب الله و سنتی) صحیح و سنت این همه مهم باشد چرا عمر در لحظات آخر عمر پیامبر با گفتن حسبنا کتاب الله از نوشتن سنت (حدیث) جلوگیری کرد؟ و آنچه سنت مکتوب از پیامبر بر جای ماند، چرا ابوبکر آن را آتش زد؟
 
بلکه ابوبکر بالای منبر از نقل شفاهی سنت آن حضرت منع کرد و گفت: لا تحدثوا من رسول الله شیئاً.

از پیامبر چیزی نقل نکنید هرگاه مسئله‌ای از شما پرسیدند بگویید قرآن برای ما کافی است! حلال آن را حلال بشمارید و حرام آن را حرام بشمارید! [تذکره الحفاظ ذهبی ج 1 ص 33]


و چرا به مدت صد سال خلفای اولیه از نوشتن این یادگار گران سنگ پیامبر جلوگیری کردند؟ بلکه بسیاری از علمای اهل‌سنت این منع تدوین را به پیامبر نسبت دادند؟
 

آیا معقول است پیامبر سنتش را به عنوان یادگار واجب‌الاتباع خود معرفی نماید ولی از ضبط و تدوین آن جلوگیری نماید تا صحابه و تابعین او مجبور باشند بر اثر نبودن نص نبوی در مسائل به قیاس و استحسان و مصالح مرسله و سد ذرایع پناه برند؟
 
آیا با وجود حدیث (کتاب الله و سنتی) جلوگیری از تدوین سنت رسول سفیهانه نیست؟
 

ثالثاً: سنت نیاز به حافظ و مفسر دارد زیرا همانگونه که قرآن دارای ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه و خاص و عام است، حدیث نیز همین مشخصات را به اضافه عدم ضبط و اختلاف در نقل و نقلهای دروغ دارد. بلکه روایات دروغ به اعتراف محدثان بزرگ بیش از احادیث صحیحه بود ولی قرآن دست نخورده و صحیح به دست ما رسیده، اختلاف تنها در تفسیر آن است. با این حال قرآن نیازمند مفسرانی است که مانع اختلاف بوده و همه امت آنان را بپذیرند و تفسیر آنان حجت باشد و آن مفسران طبق حدیث ثقلین اهل‌بیت آن حضرت هستند.
 
بلکه سنت بیش از قرآن نیازمند حافظ و مفسر است تا مرجع امت در اصل سنت و تفسیر آن باشد. زیرا قران و سنت صامت مانع اختلاف امت نیست و نیازمند یادگار دیگر یعنی اهل‌بیت هستیم.
 

رابعاً: حدیث دوم (کتاب الله و سنتی) با معیارهای رجالی اهل‌سنت هم ضعیف و بی‌اعتبار است. زیرا این حدیث از سه نفر از صحابه یعنی ابن عباس و ابو هریره و ابو سعید خدری و در چهار مصدر اولیه حدیثی یعنی موطأ مالک، مستدرک حاکم، تمهید ابن عبدالبر و سنن بیهقی آمده است. و دیگران از این چهار نفر نقل کرده‌اند.
 
 و چون این حدیث موافق سیاست و مذهب حاکم است، فراوان در کتب و خطبه‌ها تکرار می شود، تا سفارش اصلی پیامبر اکرم تحت الشعاع و فراموش شود. اینک به بررسی سند این احادیث به ترتیب تاریخ تدوین آن می‌پردازیم. 

برای مشاهده ادامه مطلب اینجا کلیک نمایید ...

 



برچسب‌ها: امامت و ولایت،

تاریخ : جمعه 90/4/17 | 11:9 صبح | نویسنده : میلاد غنی زاده | نظر
اولین دلیلى که توسط اهل سنّت براى برترى ابوبکر استدلال شده آیه‏اى از قرآن است. آن‏جا که خداوند متعال می فرماید:
«و سَیُجَنَّبُهَا الاتْقَى* الَّذی  یُؤتی  مالَهُ یَتَزَکّی * وَما لِاحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزی ».(1)
«به زودى با تقواترین مردم از آن (آتش سوزان‏) دور داشته می شود. همان کسى که مال خود را می بخشد تا پاک شود و هیچ کس را نزد او حق نعمتى نیست تا بخواهد او را جزا دهد».
نویسنده شرح مواقف می گوید:
بیشتر مفسّران گفته‏اند - و دانشمندان نیز به این سخن تکیه کرده‏اند- که این آیه در شأن ابوبکر نازل شده است. او با تقواترین مردم است و کسى که تقوایش از همه بیشتر باشد در نزد خدا گرامی تر است، زیرا خداوند عزّ وجلّ می فرماید: «انَّ اکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ اتْقاکُمْ».(2) «همانا گرامی ترین شما در نزد خداوند، باتقواترین شماست».
از این رو ابوبکر در پیشگاه خداوند سبحان بافضیلت‏ترین مردم است.
از طرفى، شکّى نیست کسى که در نزد خدا گرامی تر و با فضیلت‏تر است، باید بعد از رسول خدا امام و پیشواى مردم باشد و این مطلبى است که اشکالى در آن نیست. پس ابوبکر از همه اصحاب برتر است و کسى که بر همه امّت فضیلت و برترى دارد، همان براى خلافت بعد از رسول خدا صلى اللَّه علیه وآله معیّن شده است.(3)
نقد و بررسى دلیل :
استدلال به این آیه مبارکه به این بستگى دارد که آیه قطعاً در شأن ابوبکر نازل شده باشد و حال آن‏که مفسّران در تفسیر آیه اختلاف نظر دارند و سه نظریّه درباره آن ذکر کرده‏اند:
نظریه یکم: آیه براى عموم مؤمنان است و اختصاص به یک مؤمن ندارد.
نظریه دوم: آیه درباره قصّه ابو دحداح و مرد منافقى که صاحب درخت خرما بود نازل شده است و هیچ ارتباطى به امامت ابوبکر ندارد.
نظریّه سوم: آیه در شأن ابوبکر نازل شده است.
بنا بر این، امکان نزول آیه درباره ابوبکر، یکى از نظریات سه‏گانه است، و همین نظریّه نیز بستگى دارد به این‏که سند این روایت صحیح باشد، و اگر سند آن تمام نباشد، استدلال به این آیه درباره ابوبکر باطل خواهد شد.
حال شما را با سند این روایت و تصریحى که به ضعف آن شده است، آشنا می سازیم:
این روایت را طبرانى نقل کرده است و حافظ هیثمى در «مجمع الزوائد» پس از نقل طبرانى می گوید:
در سند این روایت، مصعب بن ثابت است و او از نظر نقل حدیث ضعیف است.(4)
پس نظریّه سوم که یکى از نظریّات سه‏گانه بود، به این روایت استناد دارد و چون این روایت ضعیف است آن نظریه نیز از درجه اعتبار ساقط می شود.
از طرفى مصعب و فرزندان زبیر- که راویان این حدیث هستند - دشمن اهل بیت علیهم السلام بودند. ضمن اینکه یحیى بن مَعین، احمد بن حنبل، و ابوحاتِم، مصعب را ضعیف شمرده ‏اند.
نَسایى در مورد او می گوید: مصعب از نظر نقل حدیث قوى نیست. البته دیگر دانشمندان نیز درباره او سخنانى گفته‏اند.(5)
حال چگونه می توان براى گرامی تر بودن و افضلیّت ابوبکر به آیه‏اى استدلال کرد که در تفسیر آن اولًا سه نظر مختلف وجود دارد، ثانیاً نظرى که می گوید آیه در شأن ابوبکر است به روایتى ضعیف استدلال کرده است؟(6) ضمن اینکه روایات فراوانی در افضلیت علی (ع) با سندهاس صحیح وجود دارد که با این حدیث معارض است و این حدیث قطعاً در مقابل آنها از اعتبار ساقط می شود.

منابع
1. سوره لیل: آیه‏هاى 17- 19.
علی شیعه سنی اسلام شیعه سنی علی شیعه سنی اسلام ابوبکر عمر خلافت
2. سوره حجرات: آیه 13.
3. شرح المواقف: 8/ 365.
علی شیعه سنی اسلام شیعه سنی علی شیعه سنی اسلام ابوبکر عمر خلافت
4. مجمع الزوائد: 9/ 50.
/361)؛ المجروحین (3 /29)؛ بحر الدم (ص 150)؛ تاریخ ابن معین (روایة عثمان الدارمی) (ص 208)؛ تقریب التهذیب (ص 533)؛ خلاصة تذهیب تهذیب الکمال (ص 377)؛ موسوعة أقوال أبی الحسن الدارقطنی فی رجال الحدیث (2 /165). 
6. خلافت ابوبکر(در ترازوى نقد)، سید علی میلانی، ص27-42.



برچسب‌ها: امامت و ولایت،

تاریخ : دوشنبه 90/4/13 | 10:11 صبح | نویسنده : میلاد غنی زاده | نظر
گروهى از مسلمانان (اهل سنّت) معتقدند پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) دیده از جهان فرو بست در حالى که جانشینى براى خود نصب نکرده بود و معتقدند این وظیفه بر عهده خود مسلمانان است که پیشوا و رهبرى براى خود برگزینند، و از طریق «اجماع مسلمین» که یکى از دلائل شرعى است این کار صورت گیرد.
آنها اضافه مى کنند این برنامه انجام شد، نخست خلیفه اوّل به اجماع امّت به خلافت برگزیده شد.
و او نیز شخصاً خلیفه دوّم را به عنوان خلیفه معرفى کرد.
و خلیفه دوّم نیز شورائى مرکب از شش نفر تعیین نمود تا جانشین او را برگزیند.
این شورا مرکب بود از: على(علیه السلام)، عثمان، عبدالرحمن بن عوف، طلحه، زبیر و سعد بن ابىوقاص.
این شورا با اکثریت سه نفر یعنى سعد بن ابىوقاص، عبدالرحمن و طلحه به عثمان رأى داد (خلیفه دوم تصریح کرده بود که اگر سه نفر در یک طرف و سه نفر دیگر در طرف مقابل قرار گیرند آن طرف که عبدالرحمن بن عوف (داماد عثمان) در آن است برگزیده شود!
در اواخر دوران خلافت عثمان مردم به دلائل مختلفى بر او شوریدند و او بى آن که بتواند جانشینى شخصاً یا از طریق شورا برگزیند کشته شد.
در این هنگام عموم مسلمانان به على(علیه السلام) روى آوردند و با او به عنوان جانشین پیامبر(صلى الله علیه وآله)بیعت کردند جز معاویه که فرماندار شام بود، و یقین داشت على(علیه السلام) او را در پست خود ابقا نخواهد کرد.
و پرچم مخالفت برافراشت، و سرچشمه حوادث شوم و مرگبارى در تاریخ اسلام و منجر به ریخته شدن خون گروه عظیمى از بى گناهان شد.
اگر امامت را به معنى زمامدارى ظاهرى جامعه مسلمین بدانیم انتخاب زمامدار از طریق مراجعه به آراءِ مردم کار متداولى است.
ولى اگر امامت را به همان معنى قرآن مجید بدانیم بدون شک هیچ کس جز خدا و یا پیامبر (آن هم به الهام الهى) نمى تواند امام و خلیفه را تعیین کند.
زیرا شرط امامت طبق این تفسیر داشتن علم وافر به تمام اصول و فروع اسلام است. علمى که از منبع آسمانى مایه بگیرد و متّکى به علم پیامبر باشد تا بتواند از شریعت اسلام حفاظت کند.
شرط دیگر آن است که امام(علیه السلام) معصوم باشد یعنى از هر گونه خطا و گناه مصونیت الهى داشته باشد، تا بتواند مقام امامت و رهبرى معنوى و مادى، ظاهرى و باطنى امت را بر عهده گیرد، و همچنین زهد و پارسایى و تقوى و شهامتى که لازمه تصدّى این پست مهم است.
تشخیص این شرایط مسلماً جز به وسیله خدا و پیامبر امکان پذیر نیست، اوست که مى داند روح عصمت در درون جان چه کسى پرتوافکن است، و اوست که مى داند حدّ نصاب علم لازم براى احراز مقام امامت، و زهد و وارستگى و شجاعت و شهامت در چه کسى موجود است.
آنها که نصب امام و خلیفه پیامبر را به دست مردم سپرده اند در حقیقت مفهوم قرآنى امامت را تغییر داده، و محدود به زمامدارى معمولى و سامان دادن به امور دنیاى مردم دانسته اند، وگرنه شرایط امامت به معنى جامع و کامل تنها به وسیله پروردگار قابل تشخیص است، و اوست که از این صفات با خبر است.
درست همان گونه که شخص پیامبر را نمى توان از طریق آراءِ مردم برگزید، بلکه باید حتماً از سوى خداوند انتخاب و از طریق معجزات معرّفى گردد، زیرا صفات لازم در پیامبر را جز خدا کسى تشخیص نمى دهد.
از همه اینها گذشته پیش بینى وضع آینده، و فراهم آوردن مقدّمات تداوم مکتب از مهم ترین امورى است که هر رهبرى به آن مى اندیشد، و هرگز به خود اجازه نمى دهد که این مسئله اساسى را به دست فراموشى بسپارد.
از اینها که بگذریم پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) براى ساده ترین مسائل زندگى گاه دستوراتى بیان کرده، آیا براى مسئله خلافت و زعامت و امامت مسلمین نباید برنامه اى تعیین کند؟!
مجموع این جهات سه گانه، دلیل روشنى است بر این که پیامبر(صلى الله علیه وآله)حتماً روى مسئله تعیین جانشین اقدام کرده است، و
پیامبر هرگز در طول عمر خود از این مسئله حیاتى غافل نماند هر چند امواج سیاست هاى خاصّى بعد از پیامبر(صلى الله علیه وآله)کوشیدند که این مطلب در اذهان مردم وارد کنند که پیامبر(صلى الله علیه وآله) جانشین تعیین نکرده است.
آیا باورکردنى است که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در غزواتى که چند روزى از مدینه بیرون مى رفت (همانند غزوه تبوک) مدینه را خالى نگذارد، و اقدام به تعیین جانشین کند، ولى براى بعد از مرگ خود هیچ اقدامى ننماید، و امت را در میان انبوهى از اختلافات و سرگردانى ها به حال خود رها سازد، و تداوم اسلام را از طریق رهنمود براى آینده به طور کامل تضمین ننماید؟!
مسلماً عدم تعیین جانشین خطرات بزرگى براى اسلام نوپا داشت، و عقل و منطق مى گوید چنین امرى محال است که از پیامبر اسلام سر زند.
آنها که مى گویند این کار را ر عهده امّت گذارده لااقل باید مدرکى نشان دهند که پیامبر(صلى الله علیه وآله) به این موضوع تصریح کرده است، در حالى که هیچ گونه مدرکى براى این واگذارى ندارند.
فرض کنیم پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) این امر حیاتى را نادیده گرفته باشد، و مسلمانان خود موظف به این انتخاب بوده باشد، ولى مى دانیم «اجماع» به معنى اتفاق مسلمین است، و هرگز چنین اتفاقى در مورد خلافت خلیفه اوّل حاصل نشد، تنها جمعى از صحابه که در مدینه بودند، بر این کار تصمیم گرفتند، مردم سایر بلاد اسلام هرگز در این تصمیم گیرى مشارکت نداشتند، و در خود مدینه نیز على(علیه السلام) و گروه عظیمى از بنى هاشم در این تصمیم هیچ گونه دخالتى نداشتند، بنابراین چنین اجماعى قابل قبول نیست.
وانگهى اگر این روش صحیح باشد چرا «خلیفه اوّل» در مورد انتخاب جانشین خود چنین نکرد؟
چرا شخصاً جانشین خود را برگزید؟ اگر تعیین یک نفر کافى است پیامبر(صلى الله علیه وآله) از همه اولى بود که این کار را بکند، و اگر بیعت بعدى مردم این مشکل را حل کند در مورد پیامبر بهتر حل مى کند.
از این گذشته مشکل سوم در مورد خلیفه سوّم پیش مى آید که چرا خلیفه دوّم هم روشى را که خلیفه اوّل با آن انتخاب شده بود کنار گذاشت و هم سنّتى را که خودش با آن روى کار آمده بود شکست یعنى نه به سراغ اجماع رفت و نه تعیین فردى بلکه شوراى کذائى را مأمور این کار نمود.
گروه عظیمى از دانشمندان اسلام حتّى از اهل تسنن صریحاً نوشته اند که على(علیه السلام)نسبت به مسائل اسلامى از همه آگاه تر بود، و روایات و آثارى که از آن حضرت باقى مانده شاهد گویاى این واقعیّت است، تاریخ اسلام مى گوید او پناهگاه امّت در همه مشکلات علمى بود، و حتّى اگر از خلفاى دیگر مسائل مشکل و پیچیده را سؤال مى کردند، به على(علیه السلام) ارجاع مى دادند.
شجاعت و شهامت، تقوى و زهد و صفات برجسته دیگر او از همه برتر بود، بنابراین به فرض که باید مردم کسى را براى این منصب برگزینند على(علیه السلام) از همه لایق تر و شایسته تر بود .


برچسب‌ها: امامت و ولایت،

تاریخ : دوشنبه 90/4/13 | 9:56 صبح | نویسنده : میلاد غنی زاده | نظر

هنوز بوی پیامبر از کوچه های مدینه رخت بر نبسته بود که جمعی از صحابه عادل پیامبر !!!! در سایه سقیفه ، ردای خلافت را بر یکدیگر تعارف می کردند . شد آنچه نمی باید می شد....

مظلومیت امیر المومنین علی علیه السلام - آن همای رحمت _ سال هاست سینه ام را داغدار نموده و من در پی آنم که شاید بتوانم حقیقت را دوباره !! برای شما بازگو کنم

چرا که حقیقت چون آفتاب روشن است و تنها لازم است اندکی چشم گشود تا نور حقیقت چشمانمان را روشن سازد . انشاءالله



برچسب‌ها: امامت و ولایت،

تاریخ : شنبه 90/4/11 | 10:36 عصر | نویسنده : میلاد غنی زاده | نظر

برخى  در مقابل آیه «شراء» که در شأن علی نازل شده، آیه «غار» را مطرح نموده اند و میگویند که این آیه در شأن ابوبکر نازل شده است آن هنگامى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) از مکه هجرت کرد و در غار با ابوبکر به جهت فرار از کفار پناه گرفت. خداوند متعال مى فرماید: ( إِلاّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیَّدَهُ بِجُنُود لَمْ تَرَوْها وَجَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلى وَکَلِمَةُ اللهِ هِیَ الْعُلْیا وَاللهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ);(1) «اگر او را یارى نکنید، البته خداوند او را یارى کرد، آن هنگام که کافران او را [از مکه] بیرون کردند، در حالى که دومین نفر بود [و یک نفر بیشتر همراه نداشت] در آن هنگام که آن دو در غار بودند و او به همراه خود مى گفت: غم مخور، خدا با ماست. در این موقع خداوند سکینه [و آرامشِ] خود را بر او فرستاد، و با لشکرهایى که مشاهده نمى کردید او را تقویت نمود و گفتار [و هدف] کافران را پایین قرار داد [و آن ها را با شکست مواجه ساخت ]و سخن خدا [و آیین او] بالا [و پیروز ]است، و خداوند عزیز و حکیم است.»
برخی مى گویند: این آیه از جهاتى دلالت بر فضیلت ابوبکر دارد:
الف) از ابوبکر در این آیه، به «یکى از آن دو نفر» ( 
ثانِیَ اثْنَیْنِ
) تعبیر شده است.
ب) خداوند او را مصاحب پیامبر(صلى الله علیه وآله) قرار داده است.
ج) پیامبر(صلى الله علیه وآله) به او فرمود: خداوند با ما است: ( 
إِنَّ اللهَ مَعَنا
).
د) خداوند درباره او فرمود: ( 
فَأَنْزَلَ اللهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ...
); پس خداوند آرامش و سکونت خود را بر او فرود آورد.
آنان با این تعبیرها ، آیه «غار» را از فضایل او به حساب آورده اند و اما گروهی معتقدند که این آیه فضیلتی در بر ندارد چرا که :

اوّلا: از عایشه نقل شده که گفت: خداوند در شأن ما هیچ آیه اى را نازل نکرده است.(2)
ثانیاً: تعبیر از ابوبکر به یکى از دو نفر در این آیه: ( 
ثانِیَ اثْنَیْنِ) تنها اخبار از عدد است و هرگز دلالت بر فضیلت او ندارد; زیرا گاهى اتفاق مى افتد که نفر دومىّ که با پیامبر(صلى الله علیه وآله) همراه است کودک باشد یا جاهل و یا مؤمن یا فاسق و...  واضح است که معیار فضیلت در قرآن منحصر در تقوا است، آنجا که مى فرماید: ( إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُمْ) «گرامى ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست»;(3) نه اینکه صرف همراهى با پیامبر باعث فضیلت باشد; زیرا تنها چیزى که مصاحبت بر آن دلالت دارد، اجتماع در یک مکان است، همان گونه که خداوند متعال در قرآن مى فرماید: ( قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَهُوَ یُحاوِرُهُ أَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُراب ثُمَّ مِنْ نُطْفَة...
);(4) «دوست [با ایمان] وى ـ در حالى که با او گفتگو مى کرد ـ گفت: آیا کافر شدى به خدایى که تو را از خاک و سپس از نطفه آفرید....»
پس مصاحبت به تنهایى دلالت بر فضیلت ندارد، تا چه رسد به افضلیت.
ثالثاً: آیه در صدد اشاره به این نکته است که پیامبر(صلى الله علیه وآله) در موضعى بس دشوار قرار گرفته بود و کسى نبود که مصیبت را از او دفع کند، از طرفى ـ مع الاسف ـ ابوبکر به جاى این که از مشکلات حضرت بکاهد با خوف و ترسش بر مشکل پیامبر(صلى الله علیه وآله) افزود و نزدیک بود که کفّار از موضع آن ها در غار اطلاع پیدا کنند.(5) لذا پیامبر(صلى الله علیه وآله) چاره اى ندید جز آن که او را با این گونه تعبیرات ساکت و آرام کند.
رابعاً: این که پیامبر(صلى الله علیه وآله) به او فرمود: خدا با ما است ( 
إِنَّ اللهَ مَعَنا
) به جهت تسلّى خاطر او از مرگ بود; زیرا او شدیداً ترسیده بود، و لذا هرگز نمى تواند فضیلتى براى او به حساب آید.
خامساً: این که پیامبر(صلى الله علیه وآله) به او فرمود: نترس ( 
لا تَحْزَنْ) معلوم است که او در آن حین مى ترسیده است. حال این موضوع از دو حال خارج نیست: یا ترس او به جا بوده و یا بى جا، اگر به جا بوده چرا پیامبر(صلى الله علیه وآله) به او فرموده: نترس. و اگر بى جا بوده معلوم مى شود که این آیه نه تنها دلالت بر مدح ندارد بلکه به مذمت نزدیک تر است. چون خداوند متعال مى فرماید: ( أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ
).(6)
جالب توجّه این که این حزن و اندوه او حتى در صورتى بوده که ابوبکر بشارت هاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) را مى شنیده و برخى از معجزات آشکار را هم دیده است، معجزاتى که بایست او را به سرحدّ یقین برساند، معجزاتى که خبر از محافظت او و پیامبر (صلى الله علیه وآله) از دست دشمنان مى داد، ولى در عین حال او بر خود مى ترسید که مبادا دشمنان از مخفیگاه آنان آگاهى پیدا کنند. حتى دید که چگونه در یک لحظه عنکبوت تارى را بر در غار تنید و کبوترى نیز در آنجا تخم گذارد!!(7)
سادساً: هرگز جمله ( 
إِنَّ اللهَ مَعَنا) دلالت بر این ندارد که خداوند هر دو را یارى خواهد کرد، بلکه مطابق صدر آیه، نصرت فقط براى پیامبر(صلى الله علیه وآله) است; زیرا ضمیر ( إِلاّ تَنْصُرُوهُ) و نیز ضمیر ( فَقَدْ نَصَرَهُ اللهُ...
) همگى به رسول خدا(صلى الله علیه وآله)برمى گردد و در نتیجه: خداوند اراده کرده که رسول خود را یارى دهد. و این هیچ نوع دلالتى بر فضیلت ابوبکر ندارد. و مى توان گفت که حفظ ابوبکر به جهت حفظ رسول خدا(صلى الله علیه وآله)بوده است.
ثامناً: ضمیر ( عَلَیْهِ) در ( 
فَأَنْزَلَ اللهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ
) به شخص پیامبر(صلى الله علیه وآله) باز مى گردد به دو جهت: جهت اول این که در آن حال با این حرکات و جزع و فزع هایى که ابوبکر داشت پیامبر(صلى الله علیه وآله) احتمال این را مى داد که قضیه فاش شود، لذا خداوند متعال سکینه اش را بر او نازل کرد.
جهت دیگر این که: ضمایر قبل و بعد این جمله همگى بدون شکّ به پیامبر(صلى الله علیه وآله)باز مى گردد; مثل ضمیر در «
تَنْصُرُوهُ ـ نَصَرَهُ ـ یَقُولُ ـ أَخْرَجَهُ ـ لِصاحِبِهِ ـ أَیَّدَهُ
»، حال اگر تنها ضمیر ( عَلَیْهِ) به غیر حضرت باز گردد خلاف ظاهر و سیاق است، و لذا احتیاج به قرینه دارد.
اگر کسى اشکال کند: پیامبر(صلى الله علیه وآله) احتیاج به سکینه و آرامش ندارد تا خداوند قلبش را با آن آرامش دهد. در پاسخ گوییم:
اوّلا: خداوند متعال در واقعه حنین فرمود: ( 
ثُمَّ أَنْزَلَ اللهُ سَکِینَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِینَ
);(8)«سپس خداوند سکینه [و آرامش] خود را بر پیامبرش و بر مؤمنان نازل کرد.»
از این آیه و آیات دیگر(9) استفاده مى شود که حتّى پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز هنگام شدائد، احتیاج به سکینه و آرامش دارد.
ثانیاً: سیاق آیه در مقام بیان نصرت پیامبر(صلى الله علیه وآله) است; زیرا او در موقعیتى قرار داشت که هیچ یار و یاورى براى او نبود، و از جمله نصرت ها، همین انزال سکینه و آرامش بر قلب پیامبر (صلى الله علیه وآله)و تقویت او به لشکریان غیبى است.
حال اگر این آیه را با آیه «شراء» مقایسه کنیم، مى فهمیم که چه مقدار فرق اساسى بین این دو آیه است; زیرا آیه «شراء» قطعاً فضیلتى بزرگ را براى  على بیان کرده است. ولى با آیه «غار» نمى توان فضیلتى را براى ابوبکر اثبات کرد.(10)

1 ـ سوره توبه، آیه 40.
2 ـ صحیح بخارى، ج 3، ص 121; درّ المنثور، ج 6، ص 41; تفسیر ابن کثیر، ج 4، ص 159.
3 ـ سوره حجرات، آیه 13.
4 ـ سوره کهف، آیه 37.
5 ـ الدّر المنثور، ج 5، ص 75-74 ذیل آیه.
6 ـ سوره یونس، آیه 62.
7 ـ الدّر المنثور، ج 5، ص 75-74 ذیل آیه.
8 ـ سوره توبه، آیه 26.
9 ـ سوره فتح، آیه 26.
10 ـ على اصغر رضوانى، امام شناسى  (1)، ص 439.



برچسب‌ها: امامت و ولایت،

تاریخ : جمعه 90/4/3 | 4:0 صبح | نویسنده : میلاد غنی زاده | نظر
.: Weblog Themes By VatanSkin :.