دختر کوچولو وارد مغازه شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت: مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش.
بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت:
چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می دی، می تونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری.
ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد، مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلات ها خجالت می کشه گفت: "دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلاتهاتو بردار"
دخترک پاسخ داد: "عمو! نمی خوام خودم شکلاتها رو بردارم، نمی شه شما بهم بدین؟"
بقال با تعجب پرسید:
چرا دخترم؟ مگه چه فرقی می کنه؟
و دخترک با خنده ای کودکانه گفت: آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!
--------------
پینوشت:
داشتم فکر میکردم حواسمون به اندازه یه بچه کوچولو هم جمع نیس که بدونیم و مطمئن باشیم که
مشت خدا از مشت ما بزرگتره
جاذبه سیب، آدم را به زمین زد؛
و جاذبه زمین، سیب را؛
فرقی نمی کند؛
سقوط ، سرنوشتِ دل دادن به هر جاذبه ای؛
غیر از خداست؛
به جاذبه ای می اندیشم که پروازم می دهد ........ خــُـدا ...
مـرد دنـیـای امـروز بـه دنـبـال زن بـا حیـا و آرامـش دهنـده مـی گـردد .
و زن دنـیـای امـروز بـه دنـبـال مـرد غیـور بـا عفـت اسـت .
تـعجـبـم از ایـن اسـت کـه {!} . . .
مـرد ، چـشم چـرانـی و دوسـت یـابـی مـی کنـد تـا بـه دلـخـواهـش بـرسـد
و زن خـودآرایـی و بـی حیـایـی مـی کنـد تـا مـردش را بـیـابـد!
و شیطان به هر دو می خندد ...
مادر پیـری دارم
1 زن، 3 بـچه قــد و نیـم قـد.
از دار دنـیا چیـزی نـدارم جـز یک پـیام:
قـیامـت یقـه تـان را مـی گـیرم اگـر ولـی فقـیه را تـنهـا بگـذاریـد!
(وصیت نامه شهید مجید محمودی)
در خیابان یک فلش مموری پیدا کردم و تمام بعدازظهرم به این گذشت که صاحبش را پیدا کنم. البته هیچ اسم یا آدرسی در فلش وجود نداشت؛ اما تحقیقات من، اطلاعات جالبی از صاحب فلش فاش کرد. مثلاً فهمیدم مالک فلش، آدمی است که از حداقلِ موجودی، حداکثر استفاده را می کند. چرا که روی فلش فایل وُردی با نام «کلیات مدیریت» بود و در کنار آن، فایل های زیادی که با عناوین مختلف، از همان کتاب استخراج شده بود. فایل هایی با نام های: «مدیریت فرهنگی»؛ «اسلام و مدیریت»؛ «کنترل کیفیت در سازمان های بهداشتی»؛ «مدیریت در خانه» و... البته با توجه به پاورپینتی بودن بیشتر این فایل ها، به نظر می رسد صاحب فلش، کسی است که در مراکز مختلف، «مدیریت» تدریس می کند و به اقتضای درخواست سازمان، قیدی به مدیریت اضافه می نماید. همچنین فهمیدم طرف آدمی است که حرفش را راحت نمی زند. چون یک نامه وردی در فلش ذخیره شده بود با این شروع: «سایه عزیزم! از هفته پیش که دعوایمان شد و از خانه رفتی» اما نوشته اش ادامه نداشت. این نامه نیمه کاره نشان می دهد صاحب فلش، می خواهد حرف بزند؛ ولی ملاحظاتی دارد که ابتدا وادارش می کند حرف هایش را مکتوب کند و دست آخر ترجیح می دهد حرفش را ناتمام بگذارد. البته طرف نمی تواند سن و سال زیادی داشته باشد. چون یک رسید خرید اینترنتی هم save شده بود که نامش «پولیور پدر سایه» بود و داخل آن رسید، عکسی از پولیوری بود که بیشتر به درد مردان بالای پنجاه سال می خورد. بنابراین می توان نتیجه گرفت «سایه» خانمی حدوداً سی ساله است که همسر مالک فلش می باشد. چون آدمی زاد برای پدرِ دوست دخترش کادو نمی خرد و اگر «سایه» خواهر یا یکی از نزدیکان مالک فلش بود، نمی نوشت: «پدر سایه» بل می نوشت: «بابا» یا حداقل اسم پدر سایه را می نوشت. همچنین می توان فهمید مالک فلش هم قاعدتاً باید حدود سی و پنج سال داشته باشد. و نیز فایلی با فرمت html ذخیره شده بود با این عنوان «ده دستور العمل ساده برای برطرف کردن چاقی شکمی بدون نیاز به رژیم»؛ این فایل نشان می دهد آقای گمشده کمی شکم آورده که از آن ناراضی است؛ و نیز آدمی است که می خواهد سریع آن را از بین ببرد. شاید هم آدمی است که چندین بار رژیمش را قبل از آن که به نتیجه برسد رها کرده و الان به دنبال دور زدن این رژیم ها است. پس تا اینجا می توان نتیجه گرفت باید فردا در خیابان به دنبال مردی حدوداً سی و پنج ساله، با شکمی برآمده و احیاناً با لباسی رسمی (به دلیل تدریس کردن) باشم. همچنین فهمیدم گمشده ما فردی است که درون و بیرونش متفاوت است. در فلش، فایل هایی بود که نشانی از سنت داشت. از راه های استجابت دعا گرفته تا شماره سریال save شده فیش کربلا؛ از سوی دیگر فایل های ویروسی وجود داشت که معمولا به دلیل مراجعه به سایتهای «نامربوط» گرفتارش می شوی و یا فایل های مدیای بالای هجده سال. این نشان می دهد «گمشده» هم به کربلا می رود و هم در خلوتش کارهای دیگری انجام می دهد و بعضی از آن ها را save هم می کند. امشب قبل از خوابیدن به این فکر می کردم که شاید در قرن بیست و یک، راه های دیگری غیر از همسفر شدن یا همسفره شدن نیز برای شناختن افراد وجود داشته باشد. یکی از آن ها بررسی چیزهایی است که save می کنیم. زیرا انسان آن چیزی است که دوست دارد و چیزی که دوست دارد را save می کند؛ بنابراین انسان آن چیزی است که save می کند.
پی نوشت: امروز فلشم را در خیابان گم کردم. تمام بعداز ظهر را به این فکر می کردم که چه چیزهایی در فلشم save کرده بودم. یا علی مدد!
صادق کرمیار نویسنده کتاب نامیرا در گفتوگویی درباره بهترین واکنشی که به کتابش ابزار شده گفت: یک روز آقای شجاعی به من زنگ زد و گفت بیا دفتر کارت دارم. رفتم و ایشان تعریف کرد که: «من کتاب شما را با یک سری از کتابهای «متون مفاخر» در جلسهای به آقا دادم. هفته بعد که برای جلسه دیگری خدمت ایشان رفتم، ایشان تمام کتابها را خوانده بودند و نظرشان را راجع به تمام کتابها گفتند. راجع به «نامیرا» هم فرمودند که کار بسیار خوبی است؛ نگاه درستی به عاشورا دارد و جذابیت داستانی دارد. دو صفحه از کتاب را که خواندم، احساس کردم داستان جذابی دارد و ادامه دادم.» این برای من خیلی شیرین بود. بعد هم شنیدم که رهبر انقلاب به نمایشگاه کتاب هم که رفته بودند، گفته بودند کتاب را خواندهاند. روز دیگری آقای جلیلی به من زنگ زد و گفت: در یک جلسهای آقا فرمودند «هر کسی میخواهد فتنه اخیر را بشناسد، این کتاب را بخواند.» این جذابترین بازخوردی بود که من نسبت به این کتاب دارم. البته بازخوردهای دیگری هم بود که شیرینیهایی داشت.
برچسبها: صرفا جهت تفکر،
امام در طول زندگی خود تنها در یک مورد از دستور پزشکی امتناع کرد. در روزهای آخر کسالت امام که منجر به فوت معظم له شد، پاهای حضرت امام پوست می انداخت. پزشک گفته بود...
آیت ا... شیخ مرتضی بنی فضل در کتاب خاطرات خود می گوید:
حضرت امام با این که یک شخصیت بزرگ و بی نظیر جهانی بود و در علوم فقه، اصول، رجال، درایه، منطق، فلسفه، تفسیر، عرفان و شعر سرآمد دوران بود و از همه مهم تر به عنوان رهبر یک انقلاب جهانی به شمار می آمد، با همه این عظمت در علوم و مسائلی که به آن آشنایی نداشت از متخصصان آن تبعیت می کرد.
از آقای حاج شیخ محمد حسن رحیمیان، که مدتی سرپرست و نماینده ولی فقیه در بنیاد شهید و یکی از اعضای بیت حضرت امام بود و مدت زیادی با معظم له از نزدیک ارتباط داشت، شنیدم که امام نسبت به دستورات و توصیه های پزشکان، متعبد محض بود. وقتی پزشکان دستوراتی می دادند آن را برای خود واجب و لازم می دانست و مو به مو عمل می کرد و می فرمود: تشخیص دکتر چنین است، باید همینطور هم عمل شود.
آقای رحیمیان می گفت: در طول زندگی روش امام همین بود. فقط در یک مورد خلاف آن دیده شد و امام از دستور پزشکی امتناع کرد. او می گفت: در این روزهای آخر کسالت امام که منجر به فوت معظم له شد، پاهای حضرت امام پوست می انداخت. پزشک گفته بود در طشتی مقداری شیر بریزید و پاهای امام را در داخل شیر قرار دهید بعد با صابون و لیف بشویید که این پوست ها برطرف شود. وقتی با امام در میان گذاشته شد، فرمود: دیگر این کار را نمی توانم انجام بدهم، شیر نعمت خداست. نعمت خدا را نمی توانم این گونه ضایع بکنم و کم احترامی بکنم و این کار را نکرد.
منبع: خاطرات آیت ا... شیخ مرتضی بنی فضل، تدوین عبدالرحیم اباذری، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی
برچسبها: صرفا جهت تفکر،
خـانم هـنولا نـاکاتـا نویسـنده ژاپـنی می گـوید:
بـا داشـتن حجـاب بـود کـه مـن انسـانیـت و ارزش زنـانگـی خـود را احسـاس کـردم.
حجـاب به مـن می آمـوزد کـه از دسـترس بیـگانگـان دور بمـانـم،
تا مـن زنـده هسـتم بـرای اسـلام و حجـاب تبلـیغ خـواهم کـرد، چـون حجـاب مـایه ی آرامـش و آسـایش در جـامعـه اسـت.
برچسبها: صرفا جهت تفکر،
سرلشکر پاسدار شهید «حسن طهرانی مقدم» که او را «پدر موشکی» کشورمان نامیدند، در 21 آبان 90 پس از سالها مجاهدت عاشقانه در راه اعتلای «کلمةالله» و عزت بخشیدن به نام و نشان اسلام عزیز در سرتاسر گیتی، به قافله شهدا پیوست. او در 14 اردیبهشت ماه 1390 یعنی 6 ماه پیش از شهادتش، پس از آزمایش موفقیتآمیز یکی از قویترین موشکهای جهان که قدرت بازدارندگی کشورمان را در دنیا ارتقا داد، در کنار محل آزمایش، سجده شکر به جای آورد که ساعتها طول کشید و در سجده با خدای خود راز و نیاز کرد. او سپس در دست نوشتهایی کوتاه احساس درونی خویش را از این موهبت الهی این چنین روایت کرد:
بسمه تعالی
امروز یکبار دیگر فضل و جود الهی در این سرزمین تابید و بندگان سپاه خود را به نور الهی و هدایت روشن ساخت و نعمت خود را بر ما تمام گردانید و برای همیشه ما بندگان خود را شرمسار از حجتهای بی دریغ خود ساخته که ما لیاقت آن را نداشته و نداریم. و این نوشتار به عبارت ساده سپاس و حمد بی انتهای ما به آستان ربوبّیت بیانتها در جود و سخا و مهربانی بیپایان اوست. پیش بسوی گسترش دین الهی در تمامی کره زمین و ایجاد زمینه اطاعت مطلق او در سر تا سر زمین و ایجاد زمینه ظهور آخرین منجی و بسط و گسترش فرهنگ تشیع علوی در سرتاسر جهان.
حسن مقدم 90 /2/14
برچسبها: اخبار ایران و جهان،صرفا جهت تفکر،
دانشجویی به استادش گفت:
استاد اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم ان را عبادت نمی کنم.
استاد به انتهای کلاس رفت و به ان دانشجو گفت : ایا مرا می بینی؟
دانشجو پاسخ داد : نه استاد ! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم.
استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت : تا وقتی به خدا پشت کرده باشی او را نخواهی دید !
برچسبها: صرفا جهت تفکر،