اونروز صحنه جالبی دیدم ... یک فروشگاه وسایل نوزاد و سیسمونی یک طرف کوچه بود و طرف دیگه کوچه یک مغازه سنگ قبرتراشی...مرابه فکرفروبرد...بازیک نشانه ...خیلی جالب است...اینهااتفاقیست؟؟...شایدبارهاچنین مناظری رادیده وساده ازکنارش عبورکرده باشیم...وبازبه خودمیگویم مافرزندان حضرت آدم علیه السلام چقدرساده ازکنارآیات ونشانه هامیگذریم...چه قدرراحت مرگ رافراموش میکنیم...اول وآخرمان رامیدانیم که چه بودیم وچه میشویم وبازبه خودغره میشویم ...وبازغفلت میکنیم ...وبازگناه میکنیم ...وبازعهدمیشکنیم...وگاهی لازم است به خودنهیب بزنیم که ای فرزندآدم... مالکم؟؟توراچه شده ...أین تذهبون؟؟؟به کجامیروی...یادمان رفته که این دنیاآزمونگاهی بیش نیست که دربرابرآخرت مثل اینست که لحظه ای درمکانی درنگ کنی وبعدبه جای دیگرسفرکنی ...به اندازه چشم برهم زدنی...مشکل ازاینجاست که مامعبودخویش رانشناخته ایم...همه عابدیم امامعبودمان فرق میکندیکی عبدثروتش است یکی عبدفرزندوهمسریکی عبدشهرت یکی حتی عبدلبخندوخوشایندمخلوق دیگر...مانه خودراشناخته ایم نه خالق را...وگرنه ...
آنکس که توراشناخت جان راچه کند/فرزندوعیال وخانمان راچه کند/دیوانه کنی هردوجهانش بخشی/دیوانه توهردوجهان راچه کند
بزرگی میگفت تمام این مشکلات ...غفلتهاوگناه هاو...بایک جمله وتأمل دراون حل میشه...فقط قبل هرکاری ...خواستی جایی بری حرف بزنی نگاه کنی بنویسی وگوش بدی ...هرچی هرچی هرچی...فقط قبلش بگو...
*ألم یعلم بأن الله یری*...علق/14
باوجودهمه اینها...الهی أنا..أناو..أنت ...أنت...خدایامن عبدم وکارم ازروزازل سرپیچی ازفرمان توبوده وتوربی وکارت ازآغازبخشش بوده...خدیا...یارازق ویاراحم...مرابه اندازه چشم برهم زدنی به حال خودوامگذار...انشاالله
برچسب‌ها: اخلاق و عرفان،صرفا جهت تفکر،